قبل از اينكه بابايي بره براي نازنين يك قلك خريد ، بعضي شبها كه كيف من در دسترس نازي قرار ميگيره يا بيكاره به قول خودش: بيليط هاي (سكه)منو از توي كيفم ورميداره و ميندازه توي قلكش
نازنين رسم تلفن حرف زدن رو ياد گرفته، ميگه:
الو
سلام ياسمن
خوبي ؟
باي
صبح وقتي كه بيدار ميشم ميرم سراغ كارهاي روزمره زندگي شروع ميشه ولي وقتي كه نازنين بيدار ميشه و ميگه : مامان سلام ، من انرژي يك روز جديد رو از سلام نازنين ميگيرم.
ديشب كه با بابائي صحبت كردم خيلي خسته بود ، فشار كار زياد و پروژه بزرگ خيلي خسته اش كرده، ميگفت كه خيلي دوست داره بياد ولي نميتونه تازه همه چيز شروع شده و روز كاريش خيلي فشرده و پرزحمت ، باباجوني خسته نباشي و خدا قوتت بده ما هم برات دعا ميكنيم.
از وقتي كه بابائي رفته يكي از پيراهن هاش به چوب لباسي اويزون و نازنين با اين لباس خيالش راحت و مطمئن تر ، وقتي كه ميگه اين لباس نازيه، اين لباس مامانيه، اون پيرهن رو هم نشون ميده و ميگه اين لباس بابائيه
نازنين دو روز كه پيش مهندس نميره ولي خودش دليلش رو نميدونه منتظرم كه اعتراض كنه و بهش بگم كه دليلش چيه.
ديشب سوغاتيهاي خاله ماريا به دستمون رسيد واي كه چقدر قشنگ بود صبح كه به نازنين لباسهاشو نشون دادم خوشحال شد يك پيراهن با كلاه و يك دامن صورتي از اونهايي كه من در نظر داشتم براش بگيرم.
امروز صبح كه نازي بيدار شد رفت سروقت كابينت ، يك كنسرو ذرت ورداشت و دودوكيش كيش خواست و صبحانه امروز رو خودش بالذت و سرصبر پاي تلويزون نشست و خورد چون از 7.5 صبح بيدار بود.