Thursday, May 25, 2006

upstairs

ديروز كه داشتيم از مهد بر ميگشتيم نازنين با آنجليكا عقب نشسته بودن و حرف ميزدن
آنجليكا از نازي ميپرسه
Where is your papa ?
نازي :
Iran
آنجليكا :
You will go Iran
نازي:
I go Iran upstairs

نمي دونم ما كي گفتيم "ايران" كه نازنين ياد گرفته ، حتي يادمه كه روزي كه باباجون داشت ميرفت گفت ميخواد بره مشهد و به نازنين گفت برم؟ كه نازنين قاطع گفت: نه ، يا به نازنين ياد داديم بگه اصفهانيه ولي كلمه ايران رو !!!
نازنين انگار خاطرات اينبار خوب يادش مونده ، طبقه بالاي منزل مادرجون، عمو سعيد زندگي ميكنه كه دوتا دختر داره ، اين دختر عموهاي نازنين خيلي مهربون و دوست داشتني هستن و اين سه تا شديد به هم علاقه دارن، كاشكي شرايط جور بشه كه بتونيم هر وقت دلمون ميخواد بريم خونه ( اصفهان)

عمه جون و برادرزاده ها

يكبار هم كه عمو سعيد زنگ زده بود نازنين اومده از من ميپرسه : اجازه بدي برم بالا؟ نمي دونم شايد فكر ميكرد كه بالا رفتن خيلي ساده تر از اونه كه مامي و بابا فكر ميكنن.

ديشب نازنين توي خواب خون دماغ شده بود ، صبح كه بيدار شدم و خط خون روي لپش رو ديدم ، دلم يكجوري شد ، فكر كنم انگشتش رو كرده بود توي بينيش چون سر انگشتش هم خوني بود ، بردم بهش نشون دادم كه نبايد به دماغش دست بزنه ، بعداز اينكه صورتش رو شستم ، قفسه سينه اش رو نشون ميده ميگه درد ميكنه، بعد از كمي انگشت منو گرفته ميگه : موش دارم !!!