Thursday, May 11, 2006

دختر گلم


صبح كه ميخواستيم بريم بيرون نازنين عروسك آبي رو با خودش آورد ، از اول با عروسكش حرف ميزد ولي من حواسم نبود كه چي ميگه و دقت نمي كردم ،سر چراغ قرمز شنيدم كه به عروسك ميگه : بيا بشين تو دلم دختر گلم
من هم خنده ام گرفته بود هم اينكه فهميدم هر جور با بچه رفتار كني همون رو تحويلت ميده .
هر وقت ميخوام به ناخن نازنين لاك بزنم سعي ميكنم خواب باشه چون هنوز نمي تونه يك جا بشينه يا دست و پاشو تكون نده كه به جايي نماله، بهش ميگم مامان جون شب فرشته ها ميان و برات لاك ميزنن ، دو شب پيش وقت داشتم و براش لاك زدم ، صبح كه بيدار شده بود با ذوق و شوق دويد تو آشپزخونه كه مامان لاك ، بعد يك نگاهي به دستش كرد و به من گفت : قشنگ ، عصر كه رفتم دنبالش ، پرستارش ميگفت كه از صبح به همه معلمها لاك ناخنش رو نشون داده و گفته see i have nail polish, nice , بعد اونها هم ازش ميپرسيدن كه چه رنگيه و اون هم جواب ميداده ، برعكس خودم خدا رو شكر دخترم خوش سرزبون
صبح تو آسمون هواپيما ديده ميگه : مامي بريم هواپيمان گفتم : نه مامان جون فردا ميريم هواپيما باباجون رو مياريم خوبه؟ گفت : آره بريم و رفت تو فكر تا رسيديم مهد ، دم مهد بهش ميگم فردا ميريم باباجون رو مياريم، ديدم دلي دلي كنان رفت يك دوري تو حياط مهد زد و رفت تو بدون خدا حافظي

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 10:23 AM?? U?U??´??U?...

hooraaaa babaye nazi joon dare myad,khaili barash va baratoon khoshhalam............kenare ham roozhate ghahsngi dashte bashin.

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?