Thursday, April 27, 2006

پايان تب

3 شنبه كه نازنين از مهد گرفتم دوباره تب داشت ، خودم شكه شدم و سردرد خيلي بدي گرفتم، ديگه از طاقت من بيرون بود، نازنين توي ماشين خوابيد ، تا رسيدم خونه گريه ام گرفت و جاي عزيزجون رو خالي كردم كه اگه الان بود خيلي كمك روحي بزرگي برام بود، تلفن رو برداشتم و بهش زنگ زدم ، اون به من دلداري ميداد و من گريه ميكردم.
عزيزجون زنگ زده بود به مهندس كه عمو محسن بياد كمك من كه نازي رو ببرم دكتر ، حال خودم اصلا خوب نبود ، عمو محسن بلافاصله رسيد و نازنين رو توي خواب بغل كرد ، تا رسيديم پاركينگ نازنين بيدار شده بود، عمومحسن نازنين رو برد توي اطاق دكتر براي معاينه چون مادرجون زنگ زده بود و من داشتم باهاش صحبت ميكردم . تا رفتيم و برگشتيم نازنين همش بغل عمو بود.
ديروز ما خونه مونديم حدوداي ظهررفتيم پيش مهندس و نازنين هم تلفني با باباجون صحبت كرد ، عصر هم رفتيم خونه مهندس و تا ساعت 10 اونجا بوديم ، ديشب اصلا شب راحتي نبود، نازنين همش از خواب بيدار ميشد من هم كه ديگه مثل مارگزيده ها شدم پا ميشدم و دستي به پيشونيش ميزدم وقتي ميديدم تب نداره ميخوابيدم ، ساعت 2 وقت داروش بود بيدارش كردم و با مكافاتي بهش دارو دادم و دوباره خوابيد ، البته مجبور شدم يك دست لباس و ملافه عوض كنم بس كه تف تف كرد و هي به خودش تلقين ميكرد كه بالا مياره .
امروز صبح مثل هميشه از خواب بيدار شد ، مامان سلام
من ديگه مطمئن شدم كه روزگار ما تقريبا داره نرمال ميشه بعد از يك هفته تب امروز اولين روز بعد از پايان تب بود

نازنين با اولين كبريتي كه روشن كرد سر انگشت خودش رو سوزوند ، وقتي كه مشغول كار توي آشپزخونه بودم ،نازنين هم داشت با كشوها و چيزهايي كه توش بود بازي ميكرد، يك وقت ديدم نازي جيغ زد، كبريت رو برداشته بود ولي از نزديكترين جا به گوگرد گرفته بود و تا كبريت رو كشيده بود و آتيش گرفته بود، سر انگشتش خاموشش كرده بود، حتي توي خواب هم انگشتش رو مياورد بالا و ميگفت: مامان فوتش كن اووف شده

3 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 8:40 AM?? U?U??´??U?...

وای مهری جون من مردم تا این صفحه کامنتت برام باز شد میدونی چند وقته میام و دست از پا درازتر برمیگردم . بگذریم . بمیرم واسه این دختر بابایش که تب کرده حالا حالش چطوره الهی که خوبه خوبه .مواظبش باش دیگه با کبریت هم بازی نکنه .ببوسینش .خودت بهتری عزیزم .مواظب خودتون باشین.

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 10:40 AM?? U?U??´??U?...

salam azizammmm.khoda ro shokr ke khoob shod en azize dele man.rastesh mikhastam zang bezanam halesho beporsam goftam ye vaght fekr nakoni cheghadr man zang mizanam ya foozoolam...hamin ke enja neveshti khoob shode khoshhal shodam.oon rooz ke behet zang zadam va narahat boodi nazdik bood geryam begire.az vaghti bardar shodam bishtar az ghabl hasas shodam.chon madar shodam delam baraye hame bacheha misooze...........khaili harf zadam.......naz nazi ro beboos va moraghebe khodetam bash khanoomi mehraboon.

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 12:54 PM?? U?U??´??U?...

شرمنده که باز همه چی تموم شد و من بیخبر بودم.
:(
حلال کن تو رو خدا.
اون از تو اون از من!
به خدا شرمنده ام.
با این کارم نوبرش رو آوردم.
:(
ببخش مهربون مهری که باز نازنینت مریض بود و تو تنها بودی و من بهت زنگ هم حتی نزدم.
:(
میبخشی؟

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?