امروز اولين روزي بود كه نازنين بدون پمپرز رفت مهد . فكر كنم استرس من بيشتر از نازي بود .
صبح كه بهش گفتم امروز بيا مثل من لباس بپوش براي خودم هم جالب بود ، ميگفت ببينم تو اين تيكه لباس رو داري؟ گفتم : ببين من هم دارم ، وقتي كه ميخواستيم بريم بيرون از خونه گفت شيشه بده اينجاش يك كم غير قابل كنترل بود بهش گفتم ميدم ولي بايد مواظب باشي كه تو كارسيت خيس نشه ،به سلامتي رسيديم مهد و تا ساعت 12 همه چيز رو به راه بود.