Sunday, October 02, 2005

خوشحالی

جمعه بابا جونی اومد, ما خیلی خوشحالیم چون با اون خاله
شوهر خاله و زن دایی هم اومدن و ما به یک باره ذوق مرگ شدیم از خوشحالی .
نازنین تنهایی های این مدت 21 روز که بابا نبود داره تلافی میکنه و شبها تا دیر وقت بیدار .
بابا میگه نازی توی این مدت خیلی عوض شده و دوست داشتنی تر و فهمیده تر و دیگه براش دل کندن و دوری از نازی ( نه من!) سخت.
نازی پیشرفتهای خوبی داره توی مهد و هر روز ما رو غافلگیر میکنه با چیزهایی که یاد گرفته.
حالا وقتی که تلفن بر میداره اولش میگه:الو سلام, من خیلی خوشحالم که خیلی خوب یاد میگیره.
بابا میگه نازی تپل شده, عمو عبدالله میگه نازی شیطون , خاله منیره میگه شیرین شده , , زن دایی میگه خوشگل شده توی همه اینا منم میگم پدرم در آورده توی این مدت که ما تنها بودیم.

3 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 7:46 AM?? U?U??´??U?...

سلام.خوبی همشهری؟ماشاالله چه دخمل نازی داری.

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 8:15 AM?? U?U??´??U?...

تمام آرشیوتو خوندم.2 تا سوال:1-شما مشهدی هستی یا اصفهانی؟2-اسم دخترت نازنین ِیا ملودی؟ و یه خواهش:اگه اسم دخترت نازنین ِ میشه یه کم به خودتون سختی بدید و اسم این کوچولوی خوشگل رو کامل صدا کنی و کامل هم تو بلاگت بنویسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 8:29 AM?? U?U??´??U?...

تمام آرشیوتو خوندم .:)دخملت خیای نازه.میشه ازت خواهش کنم به جای نازی اسمشو کامل صدا کنی؟ یا لا اقل اینجا بنویسی؟راستی اون همشهری که گفتم واسه این نبود که من مشهدی ام واسه این بود که ما هم ساکن اماراتیم.خوش باشی و شالم لذت نازنین خانمت رو هم ببری.

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?