ديشب اومدم ديدم نازنين سجاده رو زير و رو كرده به بابائي ميگم چرا اينقدر خوشي و ميخندي چي شده؟ نازنين داره دنبال مهر ميگرده كه نماز بخونه.
هي خودش و بالا پائين ميكنه و سرش و ميگذاره رو مهر و يك چيزي ميگه : صلوات نيمه كاره يا الله اپر يا براي خودش ميگه خدايا ، منم خيلي خوشم اومد. حال و وضع نازنين بدون شلوار با پمپرز هي ركوع و سجده ميكنه و من و بابائي هم غش كرديم از خنده
جالبترين جاش اينجا بود كه نازنين صداش رو به حالت آروم در مياورد و زمزمه ميكرد .
اولين بار كه نازنين توي دلم تكون خورد و من فهميدم، وقتي بود كه توي ماه رمضون 2 سال پيش داشتم دعاي فرج امام زمان رو ميخوندم و توي تنهايي گريم گرفته بود كه جنبيدن نازنين منو خيلي خوشحال كرد ( تو دلم مونده بود) .