ديشب توي حموم
من: مامان بگذار سرتو بشورم
نازي: NO THANK YOU
من : از خنده مرده بودم
صبح دم در مهد كودك
اديب: ديروز كه چايي اوردم براي معلم ها
نازي : GIVE ME
اديب: نازي خيلي خوب ياد گرفته توي اين 3.5ماه كه اومده
****
ديشب كه رفته بودم آرايشگاه نازنين آب پاش ورداشته بود و همه خانمها رو مستفيض كرد ، همه خوششون اومده بود و كلي خنديدن ، برعكس دفعه پيش كه گريه كرد اين بار مشغول بود و چيزي نمي گفت. بالاخره اينكه وقتي داشتيم مي اومديم بيرون مجبور شدم لباسهاشو در بيارم كه خيس بود و همه آينه ها با آب اسپري شده بود و نازي كلي دوست پيدا كرد بود كه باهاشون باي باي كنه.