Thursday, December 08, 2005

ديشب نازنين خوب شام خورد چون ناهار نخورده بود (برنجي كه قد ميكشه رو نمي خوره)و تا صبح يك شيشه شير كامل هم نخورد .
تا صبح چند بار بيدار شد، و هي نق زد كه نمي خواد توي تخت بخوابه وقتي كه توي تاب هم ميگذارمش ميغلطه مياد پائين روي سراميك ها كه سرد، باز ورش ميدارم ميگذارم توي تخت كه تا صبح اين چرخه سه بار تكرار شد.
صبح رفتم دوش بگيرم نازنين هم با لباس اومد توي حموم و لباسش و خيس كرد كه مجبور شدم درش بيارم و ببرمش زير دوش كه سرما نخوره و همش شعر حموم ميخوند : چوچه چوچه طلائي اوكت اورخ و انائي ، يا شامپو بدن رو به سرش ميزد يا صابون ، كه ميخواست اداي منو در بياره، من هم 600 بار صابون از رو زمين ورداشتم دوباره گفته بده.
باز هم كارم دير شد. (بر وزن بازم مدرسه ام دير شد)