از وقتي كه نازي سه روزش بود ما براش پستونك خريديم ولي هيچ وقت براش قابل توجه نبود . ديشب كه ياسمن كه 6 ماه از نازنين كوچكتر اومده بود منزل ما و پستونك دهنش بود نازنين آروم آروم ازش گرفت و گذاشت توي دهنش ، بهش گفتم كه نبايد چيزي كه مال كس ديگه اي هست رو بگيره و رفتم مال خودش رو آوردم و گذاشتم توي دهنش ولي انگار اون فكر ميكرد كه پستونك اون با مال ياسمن فرق ميكنه در نتيجه هر دو پستونك رو دست گرفته بود و هي عوض ميكرد مثلا مال خودش رو ميگذاشت دهن ياسمن و مال ياسمن رو براي خودش و برعكس تا بالاخره به اين نتيجه رسيد كه هيچ فرقي نداره و مال خودش رو قبول كرد.
صبح از وقتي كه از خواب بيدار شد پستونك رو گذاشت توي دهنش و نيم ساعت همينطور سرش رو گذاشته بود روي قلب من و خيلي آروم بود. وقتي كه رسيديم دم در مهد بهش گفتم مامان جان اين پستونك رو نبر با خودت چون ميفته و گم ميشه كه ديدم دو تا دستش رو گذاشت روي دهنش كه من ازش نگيرم ، دم در كه ميخواستم تحويلش بدم برعكس هميشه كه خودش رو با وسايل مشغول ميكرد دويد توي مهد كه ويلدا تعجب كردو گفت : امروز خيلي سرحال . دليلش چيزي جز پستونك نبود.
ديشب بعد از اينكه مهمون ها رو بدرقه كرديم نازنين خيلي پشت سرشون گريه كرد و هي راه ميرفت و گريه ميكرد و بابائي رو صدا ميكرد ، به بابا زنگ زدم و نازنين حرف زد و رفت سر بازي و بعد از كمي خوابيد البته تا خوابيد فقط بهانه گرفت.