نازنين از سه شنبه آبله مرغون گرفته ، خلاصه كه پدر من در اومده ، نه دارو ميخوره نه ميگذاره دارو به بدنش بزنم ، توي خواب هم اگه دارو بهش ميزنم بيدار ميشه، شبها توي خواب بي قراري ميكنه و گريه ميكنه، كاشكي ميدونستم كه غير از دارو چيكار كنم بهتر ميشه ، بدنش و دست ميكشم ولي دستم و كنار ميزنه و شروع ميكنه به بداخلاقي .
دكتر گفته نازنين نبايد تا 10 روز بره مهد ، تصميم گرفتيم فردا بريم اصفهان براي يك هفته، شايد كمي براي نازنين بهتر باشه كه دورو برش شلوغ باشه .
اين تصميم رو هم گرفتم چون چند روز هر چي براش قصه ميخونم و حرف از رفتن ميشه نازنين ميگه: ايران ،ازش ميپرسم مامان نودي ميخواد جامبو رو كجا ببره با ماشينش ؟ ميگه : ايران
نودي از مامانش اجازه گرفته كه امروز كجا بره با خانم خرسه؟ ميگه: ايران ، بهش ميگم مامان مگه قرار نيست برن مزرعه؟ ميگه برن ايران آب بازي كنن