Tuesday, July 04, 2006

طمانينه

اازنين خيلي بهتر و خدا رو شكر مشكل خاصي نداره، گوش دردش خوب شده و آنتي بيوتيك استفاده ميكنه (شنبه شب براي گوش درد شديد بردمش اورژانس) .
صبح كه داشتيم ميرفتيم مهد توي آسمون هواپيما ديديم، چون تازه تيك آف كرده بود ، بزرگيش به چشم اومد، نازنين با هيجان گفت : مامان هواپيما، گفتم اره مامان جون ديدم ، گفت : باباجون با هواپيما مياد ؟ گفتم چند روز ديگه كه بيايي مهد باباجون هم مياد ، گفت: من نميرم مهد باباجون ميخوام. جدي نگرفتم ، پارك كردم و خواستم نازنين رو پياده كنم كه گفت : مهد نميرم باباجون ميخوام، گفتم باباجون هم مياد حالا بيا بريم ، از من اصرار و از اون انكار ، به بابا زنگ زدم گفتم ماجرا چيه، باباجون با نازنين حرف زد و گفت حالا برو مهد من هم ميام (+ كلي قربون صدقه) نازنين هم بي برو برگشت گفت :باشه (خيالش راحت شد )
شايد باباجون جمعه بياد ( به نفع ما) شايد اون يكي هفته ( به نفع خودش) ولي اون ميگه كه اون يكي هفته هم به نفع ماست چون خيالش راحت تر ولي از اونجايي كه مادر بچه ها خيلي لوس هست ميخواد كه حرف حرف اون باشه، ولي خوب مهم اينه كه داره مياد پيش ما بمونه ، ولي اگه حرف مامي نشه باباجون جريمه ميشه اينم گفتم كه نگه نگفتي.

2 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 10:53 AM?? U?U??´??U?...

fekr mikardam faghat madare Nazanini nagoo ninie digeh ham dari!!!
:D

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 10:54 AM?? U?U??´??U?...

راستی یه غلط دیکته داری:ظمانینه نه ظمئنینه!!

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?