Saturday, September 02, 2006

تسليت به عزيزجون و مادرجون



هر وقت ميرفتيم خونه ننه وقت خداحافظي ميگفت: ننه هر روز براتون زيارت عاشورا ميخونم همين از دستم بر مي آد.
وقتي كه اصفهان بوديم اومدن خونه اجازه ايمون و برامون دو تا كاسه آوردن هيچ هديه اي به اندازه اون يادم نمونده.
وقتي كه عكس A4 نازنين رو باباجون به ننه بزرگه داده بود هركي ازش ميپرسيده اين كيه ميگفته: حميد خريده ( واسه اينكه نازي چشم نخوره)
ننه زياد از دنيا لذت نمي برد و كم ميخنديد ولي خنده هاش قشنگ بود ، بعضي وقتها شوخي هاش هم به دل مي نشست .
ننه بزرگه رو همه دوست داشتن ولي امروز كه ديگه نيست انگار ديگه اون خونه هم با خونه هاي همجوار فرقي نداره، از وقتي كه بابا بزرگه رفته و ننه تنها بود اين بار شنيدم كه دعا ميكرد بره پيش بابابزرگه ، شايد الان خوشحال كه پيش بابا بزرگه است .
يادش توي دل ما زنده است هر چند كه ديگه بين ما نيست .

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 12:41 AM?? U?U??´??U?...

عزیزم خیلی قشنگ نوشتی نوشته هات حرف دل
بابا حمید

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?