يواشكي كنار من ميخوابه، ولي ميفهمم ، پتو ميندازم روش كنار ميزنه، سرش و ميگذارم رو بالش خودش كه از تو تخت آورده و دقيقا گذاشته كنار بالش من، خوابش برده ، ميگذارمش توي تخت ، دوباره بر ميگرده، نمي دونم چرا امشب هر چي ميگذارمش تو تخت دوباره برميگرده البته با بالش خودش برام عجيب كه چرا بالش رو با خودش مياره يعني اينقدر حواسش جمع و بيدار ؟ پتو رو انداختم زيرش و بعد ازاينكه خوابش برد پيچيدم دورش كه ديگه كنار نزنه،صبح كه بيدار ميشه مثل اون فرشته گل سرخ تو مسافر كوچولو ، فقط تو دلم ميگم جاي باباجون خالي
يك پسر بچه كوچكتر از ناري اومده تو مهد براي بازي مامانش اون يكي برادرش رو برد دستشوئي، نازنين ميره پيش و ازش ميپرسه : where is your momy? come lets play پيش خودم فكر ميكنم كه نازي هم مثل مامان باباش خيلي نسبت به مردم احساس مسئوليت داره.
با ماها پرستار جديدي كه به جاي انجليكا اومده مثل غريبه ها رفتار ميكنه ، هر چي اون قربون صدقه ميره اين اصلا توجه نميكنه، همه كارهاش رو به ارويلدا ميگه ،ماها ميدوه كه براش انجام بده از دستش ميگيره و ميره پيش ارويلدا .
نازنين هم يك حسي داره كه خيلي شبيه منه خيلي به حرف دلش گوش ميده ، فوضي خانم دوتا دختر داره الهام كه بزرگتره تواين مدت هميشه ايران دانشگاه بوده و خيلي كم ديديمش ، نوشين كه هميشه اينجا بوده ، ولي نازي بيشتر الهام رو دوست داره چون صادق از ته دل حرف ميزنه و بالاخره اينكه فيلم بازي نميكنه برعكس نوشين كه حتي اون ته ته دلش هم جايي نميشه پيدا كرد و همش فيلم، ولي همينكه نازي درست رو تشخيص داده خوشحالم.
اين روزها هر دوي ما تو دوران آموزش هستيم ، نازي كه به موقع اعلام كنه و من كه حواسم جمع به سيگنالهاي نازي باشه ، از شنبه آموزش بدون پمپرز شروع شده ، گزارش ارويلدا ميگه نازي موفق بوده وهيچ اشتباهي نداشته ، اين يعني عاليه و بهتر از اين نميشه .
امروز جلسه سه ماه سوم اولياء و مربيان ، تا حالا معلم نازي رو كه از 4 ماه گذشته باهاش بوده نديدم ، جلسه قبل رو هم كه ايران بوديم به خاطرسرخك نازنين و اين بار حفصا خيلي حرف داره بزنه .
و يك هفته بعد از امروز باباجون خونه هست .