ماه رمضان هم از امروز شروع شد . ما اولین روز رو به خاطر اتفاقای دیشب بدون سحری روزه گرفتیم . دو سال گذشته به خاطر نازنین نتونستم روزه بگیرم و امسال خیلی برام سخت انشاءالله که خدا کمکم کنه.
دیروز که از مهد اومدیم خونه کسی نبود و نازنین بعد از حموم خوابید من هم همچنین, اصلا نگاه نکردم که چقدر کار دارم , ساعت 9 بابا جون اومد و ساعت 9.5 هم مهمونامون , برای اینکه نازنین بیدار نشه خودمون توی راهرو نشستیم به حرف زدن و بساط بستنی و خربزه, من که تازه خوابم پریده بود میخواستم کارهام رو شروع کنم که نازنین بیدار شد, بابا تا ساعت 12 باهاش بازی کرد و لذت برد و من هم به کارهام رسیدم , ولی حالا که وقت خواب بود دلش نمیخواست بخوابه و اصرار داشت که بیدار باشه و گریه میکرد اینقدر گریه کرد تا بالا آورد و بعد از اینکه کلی باباش عصبانی شد بالاخره خوابید.
یکشنبه شب مهمونی دعوت داشتیم ( طاوله الحمرا) نازنین خیلی اذیت کرد نوشابه ریخت روی باباش و عمو بعد هم لیوان شکست و کلی هم بازی کرد و اینور اونور رفت و آخر سر هم سوار ماشین موزیکال شد.