Saturday, October 08, 2005

open

نازنین دوید طرف من و شکلات هم تو دستش بود , داد به من و گفت : caca open من که از خنده و خوشحالی داشتم میمردم .
شب 4شنبه رفته بودیم جمیرا بیچ هتل و کمی توی محوطه قدم زدیم نازنین و من سوار ماشینهایی شدیم که توی محیط مهمانها رو اینطرف و اونطرف میبرن ,نازنین توی اون ساعت شب کلی بازی کرد فقط کلی سرسره بازی کرد و بالا پائین رفت, اومدیم توی هتل و کمی نشستیم, عمو عبدالله و خاله منیره رفتن سوار آسانسور شدن که برن به یکی از طبقه ها , نازنین هم دنبالشون میخواست بره که خانم سوپروایزر اونجا گرفتش ولی نازی انگشت سبابه اش رو فشار میداد روی در میگفت open
ما توی خونه با نازی فقط فارسی حرف میزنیم چون که باید فارسی رو یاد بگیره و زبان اولش فارسی هست.
نازگلی خیلی خوب هرچی که میگیم رو میفهمه و جواب درست ( عکس العمل) میده و اینم بگم که دخترم خیلی کاری و دوست داره توی همه کارها همکاری کنه .

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 11:07 AM?? U?U??´??U?...

قربونه یه دختر نازگلی و کاری

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?