حالا وقتی تخت و مرتب میکنم میبینم چیزهایی اونجاست, از عروسک تا رموت تلویزیون-سایکلوفونش که از دست بچه ها جمع کرده یا دفتر نقاشی و مدادش , امروز تهدیدم میکرد که دیگه کنارم نمیخوابه , میگفت دلم برای تختم تنگ شده .
***
مدرسه اشو شدید دوست داره .
***
از حرفهایی که بهش میگم و بعضی وقتها به خودم تحویل میده خندام میگیره , میگه: مامان بیا بوس کنیم و دوست بشیم .
دوباره شروع کردی ,
***
امروز هم روز خوبی بود , مهمون خودمون پارک دعوت بودیم به صرف پیتزا , نازنین 3ساعت فقط بازی کرد , هوا ابری و گرفته ولی خنک بود, بعد از پارک حموم بلافاصله و خواب.
فردا یاسمن از صبح اینجاست , امیدوارم به هر دوشون خوش بگذره
***