من: بارون قطره قطره میاد
نازنین: من میخوام بارون بریز بریز بیاد
***
سه شنبه ساعت 6 بعد از ظهر از مدرسه اومد , به خاطر بارون , کفش , جوراب, شلوار و کیف خیس بود , از کیفش آب میچکید , تازه خوشحال بود, بهش میگم مامان جون ببین هوا تاریک شده که امروز اومدی خونه , میگه : مامان یعنی روی وان تو (12) اومده؟
***
خوب نقاشی میکنه , بعضی از کارهاش قشنگ, بعضیهاش خنده داره , بعضیهاشم تعجب بر انگیز
مثلا :
باباجون ببین اینجا تو پارک شما داری کباب باد میزنی
مامان میدونی اینا چیه؟ نه , داره بارون میاد (یک صفحه پر از خط های راست کوچیک کوچیک که مثل بارون داره از آسمون میباره)
نقاشیهای قشنگش : یک پروانه , یک گل , هپی فیس توی شکل های مختلف (خورشید خندان, ستاره خندان, لوزی خندان ) توالت, بادبزن
***
به خاله مرجان میگم وقتی اومدیم ایران به نازنین رقص یاد بده , اینطرف نازنین از خوشحالی داره میپره بالا پائین
***
حمید تازه از ایران رسیده دارم گزارش کارهای نازنین بهش میدم و با هم میخندیم
نازنین از تو حموم میگه: بابا دارین با مامانی چی میگی؟ , بیاین اینجا منم ببینم
***
یک شکلات بزرگ از من گرفت با قول و قرار اینکه با من شر کنه , باز کردم و اون شروع کرد , داشتم ظرف میشستم که گفت : مامان تو هم بخور,یک گاز کوچیک زدم و گفتم برو یک جا بشین منم میام , کارم تموم شد بهش گفتم : خوب مامان پس سهم من چی شد , گفت : دادم بهت زیاد نخور فت میشی !!!!
***
عاشق نارنجک , بهش میگه بستنی شیرینی
میخواد که چشماش رنگی باشه , مثل باباجون یا میس ستانتن
هر وقت ازش بپرسی غذا چی میخوای میگه سوپ و واقعا هم دوست داره, همیشه باید توی خورشت قلم استخون باشه , همیشه میپرسه مامان استخون داره؟