Wednesday, December 05, 2007

روزهایی که گذشت

بعد از سالها , این بار که رفتم ایران فیلمهای مراسم جشن های عقد وعروسی مون اوردم , عکس العمل نازنین باورکردنی نبود , گریه میکرد که من هم میخوام عروس بشم و به من میگفت : تو چرا عروس شدی من هم میخوام عروس بشم .
به باباجون میگفت: تو چرا سیبیل داشتی , چرا عکس تو روی دیوار نیست , چرا بلد نبودی برقصی ....
***
چند روز پیش موزیک گوش میکردیم , سیاوش قمیشی ترانه فرنگیس , همون آهنگی که توی مرکز موسیقی شنیده بود که کارآموز با گیتار میزد , باورم نمیشد که گریه میکرد و میگفت : پرامس کن که منو ببری گیتار یاد بگیرم من میخوام فرنگیس بزنم , خیلی باهاش صحبت کردم تا آروم شد ولی اصرار داشت که فقط همین آهنگ باشه , وقتی که با اهنگ همنوایی میکرد گریه هم میکرد , کم کم عادت کرد و با آهنگ میرفت تو حس و دستاش طوری گرفته بود و ضرب میزد انگار گیتار توی دستش بود.
***
فرنچ میگه: تکیه کلامش برای گفتن کلمات فرانسه
فرنچ تیچرمون مثل عینک من داره ولی چرا مال من پینک نیست.
خدا نکنه که ورق ببینه هر جا تیکه ورق سفیدی باشه حتما یکی از نقاشی های نازنین اونجا هست .
بهش گفتم هر وقت بگذاری ناخون هات بلند بشه میریم یک گیتار میخریم که تو باهاش فرنگیس بخونی , امروز تا از سرویس پیاده شد گفت : مامان انگشتم فقط یک پوست داشت کندم دیگه ناخون هام داره بلند میشه.
***
همسایه مغربی داریم , دوتا بچه دارن که همبازیهای جدید نازنین شدن, مرواه و عبدالله , شیطون , مهربون و پرسروصدا, نازنین عاشق این دوتا بچه است صبح که بیدار میشه اول میپرسه عبود در زد؟ مرواه اومد ؟ عصر که از مدرسه میاد قبل ازنون و آب سراغ اونها رو میگیره وتا وقتی که بغلش کنیم و به زور بیاریمش خونه که بخوابه , ولی اونها هم از وقتی که میان بیرون از خونه اولین کاری که میکنن دستگیره در خونه ما رو چندبار فشار میدن و چندتا مشت هم به در میزنن و وقتی در باز میکنم این دوتا وروجک با لبخند دم در سراغ نازنین میگیرن.