Sunday, November 18, 2007

این هفته

5شنبه , برای دیدن مرکز موسیقی رفتیم که ببینیم نازنین در سطحی هست که بتونه اونجا شروع کنه , جواب استاد نه بود ولی نظر عزیزجون جالبتر بود!!!
جمعه, برای صبحانه رفتیم بیرون بعد شنا , ساعت حدودای 1 بود که اومدیم خونه , خسته بودیم فقط شام رفتیم بیرون ,تنبلی مامان هم لذت بخش بود.
شنبه رفتم کلاس شنا , عصر هم با نازنین رفتم , روزمون فقط به شنا و خواب و خوراک گذشت.
***
اولین بار بود که نازنین میرفت این استخر با وجود اینکه معلمم کولش کرد و برد به همه معرفی کرد ولی غوغایی به پا کرد که بیا و ببین , آب استخر کوچک سرد بود ولی نازنین بیشتر راضی بود اونجا باشه .
توی استخر میگفت: خدایا کمکم کن , تو رو خدا مامانی کمکم کن من نمیخوام شنا کنم
توی استخر کوچک بهش میگم : مامانی بیا یادت بدم
میگه: نمیخوام خودت برو یاد بگیر من بلدم ( دست هاشو میگیره به لبه استخر و پاهاشو میزنه توی آب)
با نازنین بودن برای من و حمید بهترین لحظات بهتر وقتیه که این لحظات به خصوص میشه .
***
یک سر رسید دارم , که یک صفحه سفید نداره , این از شلختگی من نیست از علاقه بیش از حد نازنین به این سر رسید , هر جا میگذارم هر جور سعی میکنم قانعش کنم که توی این ننویسه نمیشه , براش دفتر میخرم 1-2 روز عزیز ولی روز 3وم دوباره میاد سروقت" دفتر مامانی"

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 2:01 PM?? U?U??´??U?...

salam nazanin khanom cocholo zibast weblagesh ham zibast be webloge niancocholo ham sar bezanid ( www.nian.blogfa.com )

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?