Monday, February 28, 2005

آدامس

نازی شروع کرده آدامس خوردن اون هم با یک دندون !!!!!
اگه ببینه که من آدامس توی دهنم اولش میشینه خوب نگاه میکنه و بعد خودش تقلید میکنه که دهنش رو تکون بده , دستش رو میکنه توی دهن من که آدامس رو در بیاره و بعد از اینکه یک ذره از آدامس رو گذاشت توی دهنش اول از بوی نعنایی که داره یک کم اخم میکنه بعدش هم هنوز یک دور نزده توی دهنش, قورت میده و دوباره از اول تا اینکه آدامس رو قایم کنم .
نازی خیلی چیزها از خاله منیر یاد گرفته و حالا 90% چیزهایی که بهش میگیم رو میفهمه و انجام میده .
حالا اسم خودش رو (ناءنی)به صورت بخش بخش یاد گرفته و آوای اون رو میگه و همچنین " أمید, دای و مامی, " .
حالا بدون کمک فاصله دو متر رو راه میره .

Saturday, February 26, 2005

اولین دندان

اولین دندان نازی 5شنبه در اومد البته بعد از یک هفته بیقراری و مشکلات دندان در اوردن .( خدایا شکرت)
حالا نازنین با ما سر سفره میشینه و از غذای ما شروع کرده برای همین هم ما شبها رو سعی میکنیم که سوپ بخوریم.

Monday, February 21, 2005

بوس

نازی بوس کردن یاد گرفته , وای که چه فشاری به خودش میاره که یک بوس بکنه .

روز و شبهای تاسوعا و عاشورا رفتیم مسجد امام حسین , خیلی خوب بود و بالاخره حالی به حولی
**************
عباس يعني تا شهادت يكه‌تازي
عباس يعني عشق يعني پاكبازي
عباس يعني با شهيدان همنوازي
عباس يعني يك نيستان تك‌نوازي
عباس يعني رنگ سرخ پرچم عشق
يعني مسير پر پيچ و خم عشق
جوشيدن بحر وفا معناي عباس
لب تشنه رفتن تا خدا معناي عباس
صد چاك رفتن تا حريم كبريايي
صد پاره گشتن در طريق آشنايي
بي دست با شاه شهيدان دست دادن
بي سر به راه عشق و ايمان سر نهادن
بي چشم ديدن چهره رؤيايي يار
جاري شدن در ديدن دريايي يار
بي لب نهادن لب به جام باده عشق
بي كام نوشيدن تمام باده عشق
اين است مفهوم بلند نام عباس
در ساحل بي ساحلي آرام عباس
يك مشك آب سرد و دريايي طراوت
يك بارقه از حق و خورشيدي حرارت
وقتي كه اقيانوس را در مشك مي‌ريخت
از چشمه چشمان دريا اشك مي‌ريخت
در آرزوي نوش يك جرعه از آن لب
جان فرات تشنه آتش بود از تب
خون علي عباس را تقرير مي‌كرد
آيات سرخ عشق را تفسير مي‌كرد
وقتي ز فرط تشنگي آلاله مي‌سوخت
گلهاي زهرا از لهيب ناله مي‌سوخت
مي‌سوخت در چنگال شب باغ ستاره
مي‌سوخت جانش از تف داغ ستاره
آمد به سوي خيمه اقيانوس بر دوش
آمد نداي خونين حق را حلقه بر گوش
عباس بود و ياري خون خدا بود
در چلچراغ چشم او محشر به پا بود
عباس بود و لشگر شب در مقابل
عباس بود و مجمر خورشيد در دل
وقتي كه قامت پيش خورشيد آب مي‌كرد
طفل حزين عشق را سيراب مي‌كرد
وقتي كه دست دست حق از دست مي رفت
تا خلوت ساقي كوثر مست مي رفت
پايان او آغاز ناموس وفا بود
پايان او آغاز كار مصطفي بود
با گامهاي شور آهنگ دگر زد
بر چهره شب رنگ رخسار سحر زد
عباس يعني يك نيستان تك نوازي
هفتاد و دو آهنگ حق را همنوازي

Thursday, February 17, 2005

راه رفتن

نازی شروع کرده راه رفتن ( بغل بغل بیا بیا بیا آفرین مامان جون )
چند قدم میره دوباره تقی میوفته دوباره پا میشه و چند قدم دیگه
حالا شروع کرده بالا رفتن , از میز و مبل و هر چیزی که بتونه
خیلی جالب
امروز هم روز تاسوعا است و فردا عاشورا ( تسلیت به همه از زمین تا آسمون )

Monday, February 14, 2005

خیلی چیزا !

نازی حالا میتونه از مبل بیاد پائین , دستاشو میگیره سفت به مبل اولین پا رو میزاره زمین وقتی که احساس کرد که پاش رو زمینه یکی بعدی رو میاره .
حالا چند قدم راه میره ولی هنوز اصلا تعادل نداره و زود زمین میخوره. ( خیلی جالب , خدایا شکر )
دیشب مادرجون به ما زنگ زدن نازی هم صحبت کرد اونا کلی حال کردن بخصوص عمه جون .
راستی روز عشق هم مبارک.

Saturday, February 12, 2005

تعطیلات , سرماخوردگی

چهارشنبه اول محرم تعطیل بودیم و 5شنبه نصف روز سرکار بودیم و امروز شنبه امدیم سرکار
نازی از هفته پیش سرما خورده , چک آپ هم رفته وزن 9کیلو قد 72 سانتیمتر خدا روشکر همه چیز خوبه.
نازی حالا خیلی خوب چیزهایی که بهش میگیم رو میفهمه ( مامان جون موش کن )
توی این چند روز تعطیلی نازی پدر من رو در آورده اینقدر به من وابسته شده بود که حتی وقت خواب رو هم نمی خواست بخوابه.
بابا هم که مشغول مشغول مشغول کاش مشهد نرفته بود که ( مش غول ) نمی شد!!!
توی این مدت 15-16 سال که ما اینجا بودیم یادم نمیاد اینقدر هوا سرد شده باشه کم کم داریم هوس برف میکنیم . )از شنیده ها هم برمیاد که ایران خیلی برف اومده طوری که در 25 سال اخیر بی سابقه بوده) باید گفت که خوشبحالمون.

Sunday, February 06, 2005

خرید

جمعه رفته بودیم خرید نازی چهاردست و پا چند کیلومتر توی این فروشگاه طی کرد و دوست داره به همه چیز دست بزنه و از همه چیز سر در بیاره .
از روزی که خاله منیر امده کلی کارهای مختلف یاد گرفته و چند قدم هم بدون کمک میره.
از امروز هم یک پرستار آزمایشی میاد, توکل به خدا ببینیم چی میشه.

Tuesday, February 01, 2005

تلفن

چند وقتی میشه که نازی تلفن حرف میزنه, اولا میدیم که دستش رو میزاره روی گوشش و شروع میکنه با خودش حرف زدن و سرش رو تکون دادن کم کم گوشی تلفن رو می خواست که بگیره دستش و بازی همیشگیش هم تلفن بود , گوشی تلفن رو هم هیچ وقت درست دستش نمیگیره همیشه بر عکس , حرف زدنش رو هم با " ا و " شروع میکنه .
چند وقتی میشه که یک چیزی میگه " أ مید" من فکر میکنم که اسم بابا رو داره صدا میزنه
بغضی وقتها هم میگه " مامی"
نازی هفته اول ماه یازدهم رو شروع کرده