Friday, October 30, 2009

Halloween





















!!!!

امروز یک روز خاص بود برای نازنین, 3تا دوست که دعوت کرده بود اومدن خونه امون
لیذا- چینی- اسم مادرش ینگ ولی با مادربزرگش اومده بود
راما- فلسطینی اردنی- با مادرش لارا اومده بود
مایا- کانادائی هنگ کنگ- با مادرش لیذا اومده بود
لیذا و راما دیروز دعوت شدن , با هماهنگی با مادراشون , مایا اما امروز در آخرین لحظه دعوت شد , نازنین معرفی کرد و من هم بهش پیشنهاد دادم که دعوت بشه , یک نامه نوشتم واز طرف نازنین دعوتش کردم , بعد از ظهر مادرش تلفنی هماهنگ کرد و همه سرساعت دعوت شده رسیدیم خونه .
نازنین کلی بازی کرد با دوستاش , بازم معلم شده بود, رئیس شده بود , اطمینان به نفس داشت , آروم شده بود
امشب نازنین از من سوال همیشگی رو نپرسید , راحت خوابید خیلی راحت مثل همیشه سه ماه قبل ,نازنین امشب گفت برای بابائی پیغام بگذار بهش 3تا چیز بگو :
1- دلمون برات تنگ شده
2- جات اینجا خالیه
3- بهش بگو خیلی خالیه
بازم مثل همیشه نارنین واسطه شد, من هم 3تا دوست پیدا کردم.
حس خوبی داریم ما دوتا امشب
***
صبح که داشت میرفت به من گفت مامان باید برای دوستام شکلات کیندر بدی , منم گفتم حتما , عصر اما یادم رفت , ولی خودش یادش مونده بود , قربون اون پذیرائی برم جگر

Thursday, October 29, 2009

بلد نیستم

دیشب رفتیم بالا برای شام , تا شام حاضر بشه نازنین و امین رفتن تو اتاق توی سروصدای اونجا ناگهان صدای گریه امین رو شنیدیم که بلند گریه میکرد , من و منیره دویدیم که ببینیم چی شده
نازنین خودش و جمع کرده بود و نشسته بود , امین گریه میکرد, ازش پرسیدم چی شد مامان ؟ گفت میخواسته بیادپیش مامانش , پرسیدم چرا گریه کرد؟ گفت من نگذاشتم بیاد !!!
بردمش پائین و باهاش حرف زدم اما بلند, گریه میکرد , تو گریه به من نگاه کرد ( دستش و به زمین میزد) و گفت: تو شما بلد نیستی بچه داری کنی!!! آدم وقتی بچه اش کار اشتباهی میکنه بهش داد نمیزنه, شاید بچه اش به حرف شیطون گوش کرده ,بهش گفتم داد زدم برای اینکه حرف من و بلندتر از شیطون بشنوی
گفتم: شیطون غلط کرده به تو حرف زده و تو گوش دادی
!!! گفت :مامان ببین قلب من مجیک اگه تو ناراحت بشی منم ناراحت میشم, خودت گفتی نمیتونی ببینی که من ناراحت بشم
ازش پرسیدم : مامان تو ناراحت نمیشی اگه کسی شما رو ببره تو اتاق نگذاره بیای مامانت و ببینی؟
گفت : ناراحت میشم
گفتم : پس فکر کن به کاری که کردی
هی حرفهایی زد که فهمیدم از شنیده میگه نه از روی فهم , چند مورد دیگه هم بود که از خیرش گذشتم مثلا:سعی کن بفهمی--- معلوم بود که این حرفهای کیه .
بدون اینکه ساعت و نگاه کنم زنگ زدم بابا , داستان و گفتم و گوشی رو دادم به نارنین , نازنین اشک توی چشمش جمع شده بود و بغض گلوش و گرفته بود و نمیتونست حرف بزنه ,بهش گفتم : بگو بابا
گفت بابا و بغضش ترکید و اشکش اومد
بعد از تلفن با هم صجبت کردیم و فهمید اشتباه چی بوده, خاله گفت بیاین بالا که شام بخوریم , نازنین معذرت خواهی کرد .
ولی بچه ها زود فراموش میکنن اینو خوب میدونم , آرزو میکنم چیزهای دیگه ای رو فراموش کنه , صحنه های دیگه ای رو فراموش کنه.

حرفها و صحبتها

نازنین حرف زدنش فرق کرده برای نمونه چند مورد رو مینویسم.
امشب فیوز یک سمت خونه پریده بود
نازنین: مامان ما اینجا زندگیمون بد, ببین هر روز یک اتفاق بد میوفته!!!
***
شب خوابش نمی بره ساعت 5/11 به بابا زنگ میزنه
بابا ببین من ناراحتم ولی تقصیر من نیست , تقصیر فکرمه!!!
***
شب خوابش نمیبره و هر حرفی میزنم بهش برمیخوره
ببین مامان من صبح خوشحالم , عصر خوشحالم ولی شب اصلا خوشحال نیستم این چه لایفیه که آدم قصه بخوره!!!
***
بابا رفته تهران برای کار, تا اسم تهران میاد زود نازنین از خاله میپرسه تهران کجاست ؟ خاله میگه یک جائی مثل مشهد و اصفهان نازنین که گوشی رو میگیره به بابا میگه: بابا من به تو اجازه نمیدم بری تهران فقط برو جائی که من میدونم !!!
***
نازنین میگه دیگه نمیخواد بره مدرسه , آخه همه بچه ها فقط یک مدرسه میرن, بهش میگم از اول ژانویه نرو تاینی تاتس, میگه نمیخوام برم مدرسه فرانسه !! بهش میگم باید بری که یاد بگیری , میگه : مامان من بلدم , میشمره , شعر میخونه , بهش میگم حروف الفبای فرانسه رو یگو , چند تای اول رو میگه بعد منمن میکنه , بهش میگم باید بری تا همه اینا رو یاد بگیری بعد میدونی که چقدر درس خوندن خوبه , میگه میدونم مامان ولی من دوست دارم برم مدرسه دبی , میگم فکر میکنی اگه امسال میرفتی اونجا مدرسه معلم عوض نمیشد ؟ دوستای جدید نمیومدن توی کلاس؟ پس فرقی نمیکنه , جواب نمیده ولی میفهمم که دلش هنوز گرم نشده به اینجا احساس تعلق نمیکنه
***
شبها که دیر میخوابه بهش میگم : مامان نگذار من هی التماس کنم که بخوابی
میگه: بریم دبی هم زود میخوابم هم التماس نمیکنی!!!!

Thursday, October 15, 2009

parent reading contract

I,...................., paent of................... agree to read every night with my child for 15 to 30 minutes.
I undrestand that i can make a huge impact on my child's future academic success.
I undrestand that by spending 15 to 30 minutes with my child i am demonstrating my commitment to thier learning .
I undrestand that reading is the most important skill taught in school.
I undrestand that strong reading ability is directly linked to high academic perforamance in future years.
I undrestand thati can read to my child in any language.
I undrestand thatlistenng to my child read is extremly important.
I undrestand thati can ask my child to retell the story read in their own words, I can ask about interesting or difficult words.
I undrestand that being positive and encourage my child willmake this an enjoyable learning experience for oth of us.

i will read every night with my child.

parent signature
این نامه از طرف مدرسه نازنین امروز به دستم رسید.
جالب اینجاست که من و نازنین دیروز قرار گذاشته بودیم هر کتاب یک سکه, و نازنین میخواد با کتاب خوندن پولدار بشه!!!!
***
امروز نارنین کلاس فارسی داشت , وقتی که کلاس درس رو دیدم یاد کلاسهای روستا افتادم , یک فرش پای تخته بود و بچه ها چهارزانو نشسته بودن و به صحبتهای خانم فکوری گوش میدادن, عده ای ته کلاس نقاشی میکردن و حرف میزدن, عده ای هم یک طرف مشق مینوشتن.

Sunday, October 11, 2009

نازنین و من و این روزها

نازنین هر شب که میخوابه و هر صبح که بیدار میشه , بدون شک این دو سوال رو میرسه, مامان کی ما میریم دبی؟ کی بابائی میاد؟
سوالهای دیگه هم داره از جمله :
مامان من میتونم دبی که رفتم دوباره شیشه بخورم؟!!!
مامان بریم دبی که من میخوام توی تابم بخوام!
مامان دلم برای نگین تنگ شده کی میریم دبی؟
مامان به بابائی میگی که فیلم های بچگیمو بیاره؟

****
نازنین داشت تعریف میکرد که فصل پائیز برگهای درختها رنگش عوض میشه و کم کم میریزه , میگفت که مامان میدونی وقتی زمستون میشه مثل اینه که درختها shave کردن و دیگه هیچ برگی ندارن !! از تشبیه جالبش خوشم اومد
****
گوشت وائی بر وزن نانوائی
***
ناراحتی این روزهای نازنین پیدا کردن دوست!!!
***
دوشنبه مدرسه به مناسبت thanksgivingتعطیله , از یک هفته قبل به شکلها و طرحهای مختلف دارن بوقلمون درست میکنن.
30 اکتبر هالوین , نازنین هم میخواد که امسال لباس بپوشه و برای قاشق زنی بره ,براش دنبال لباس هستم
***
در همسایگی ما یک زن و مرد مسن و باحال زندگی میکنن, نازنین هر وقت که اونا رو میبینه چشمش روشن میشه و باهاشون خوب گرم صحبت میشه , 2روز پیش خانم خونه گلهای پائیزه کاشته بود و با نازنین در مورد مناسبتهای این ماه صحبت کرد گفت بیا شب هالوین برام شعر بخون من هم بهت هدیه میدم , و برنامه های یک سال رو بهش گفت , گفت بهار میاد دنبال نازنین که با هم گل های بیرون خونه رو بکارن , گفت که برای تزئین درخت کریسمس صداش میکنه که کمک کنه, و و و