Monday, October 11, 2010

رنگ

داشتیم حساب میکردیم که بابا چند روز دیگه میاد , گفتم میدونی که بابا 6 روز دیگه میاد ؟ نازنین گفت: آخیش
پرسیدم چرا گفتی آخیش , گفت : خیالم راحت شد که بابا میاد خونه بالاخره !
نازنین: مامان وقتی که بابا اومد دیگه گازش نزنیم , قلقلکش کنیم !
***
نازنین: مامان رنگ فکر من چه رنگیه؟
من : سفید
نازنین : هیچ وقت رنگش عوض نمیشه ؟
من: نه
نازنین : پس چطور که رنگ قلب من عوض میشه؟
طلا میشه , قرمز میشه , سفید میشه
من: آهان حالا فهمیدم , رنگ فکر آدم هم عوض میشه , وقتی که به کارهای خوب فکر میکنی سفید و طلائی میشه وقتی به کارهایی که خوب نیست فکر کنیم سیاه میشه
نازنین : فکر کنم مال من همش سفید و طلائیه
***
امروز 10 اکتبر یک دندون دیگه هم از نازنین افتاد , 3-2 روز پیش بهم میگفت : مامان خیلی سخت که نمی تونم چیزی بخورم دلم میخواد این دندون زودتر بیفته تا راحت بشم