Wednesday, April 27, 2005

خدا رحم کرد

دیشب که از سر کار برگشتم کمی طول کشید که نازی رو ببرم بیرون و چون بابا خونه بود نشستیم به حرف زدن, که ناگهان دیدیم صدای بلندی از ته راهرو اومد ,من که خشک شده بودم سر جام , نازی چوب لباسی به اون بزرگی رو برگردونده بود روی خودش اگر فقط چند سانت بیشتر به جلو کشیده بود سرش رفته بود زیر چوب لباسی , خدا رحم کرده بود و گرنه حالمون زار بود. ( خدایا شکرت)

Saturday, April 23, 2005

توتو

نازی: توتو
روز 5شنبه صبح روی بالکن یک قمری نشست و نازی هم که از پنجره داشت بیرون رو میدید خیلی هیجان زده شده بود , بهش گفتم مامان توتو ,تا شب همش می گفت توتو و با انگشت اشاره میکرد.
پنجشنبه رفتیم پارک مهمون داشتیم و نازی یک دقیقه هم زمین ننشست و کلی بهش خوش گذشت .

Sunday, April 17, 2005

دریا

جمعه رفتیم پارک جمیرا نازی رو هم بردیم کنار ساحل که کمی راه بره ولی من گفتم که پاشو بزنیم به آب ببینیم که چی میشه , پای نازی به آب خودردن همانا و تا یک ساعت توی آب بودن همانا, مگه اصلا میگذاشت که بیاییم خودش می رفت تو آب و تا موج میومد میوفتاد و فکر میکرد این هم یکجور بازیه. کنار ما هم یک گروه با تمبک اومده بودن که میزدن و میرقصیدن و نازی هم کم کم کنار ساحل مهمون کوچولوی اونها شده بود و چون کمی هم نمیتونه خودش رو در مورد موزیک کنترل کنه دیگه هیچی اونا یک گروه ده نفره بودن و میزدن برای نازی که برقصه.
نازی: مامان , بابا خیلی کیف میده شما هم بیائین !!!
صبح که نازی بیدار شده اومد پای ضبط وایستاده میگه نای نای و دستش رو تکون میده و یک دستش رو میزنه به ضبط که روشنش کنه !!!
نوار رنگین کمان دیگه سابیده بس که نازی صبح تا شب چند بار گوش میده.
بابا جون هم برگشت و ما از تنهایی در اومدیم .
عمه رخساره و خانواده هم اومدن و ما خیلی خوشحالیم.
یک اتفاقایی هم داره تو مشهد میوفته که آره یا نه رو بهتون خبر میدم.

Saturday, April 09, 2005

خیلی چیزا

نازی خیلی شیطون و بلا شده .
اداهای جدید از خودش در میاره و کارهای یاد گرفته که اصلا باورمون نمیشه , حالا برای خودش سبک گریه کردن داره نوع گریه هاش با هم فرق میکنه مثلا وقتی که خیلی میخواد بگه که ناراحتم میگه بووووووووووووووووووووو و آب دهنش رو هم میاره بیرون یا وقتی میبینه که با کسی حرف میزنم و حواسم بهش نیست یا خودش رو به جایی میزنه که گریش بگیره یا اینکه دستش رو میکنه تو دهنش که بالا بیاره !!!و خیلی چیزای دیگه
پنجشنبه و جمعه که بابا نبوده, پدر منو هم درآورده ولی همش رو به حساب مریضی و بی حوصلگیش گذاشتم حالا بگذریم که شب ها تا بعد از نیمه شب به خاطر طبش بیدار بودم .
دیگه هر کاری که دلش میخواسته تو این دو روزه کرده و از خدا میخوام که ما تنها نباشیم که من دق میکنم .