Friday, May 28, 2010

کوتاهی مو

هوا خیلی گرم شده 2 روز پیش 35 درجه شده بود
در همون روز چهارشنبه
موهای نازنین کوتاه شد , مدل همیشگی , ولی اولش گریه کرد , موی بلند دوست داشت , اما وقتی راحتی موی کوتاه رو دوباره تجربه کرد راضی شد
روز بعد لیذا با چشمهای پف کرده و کلاهی به سر از راه رسید وقتی نازنین رو دید انگار که نفس راحتی کشید , آخه اون هم موهاشو کوتاه کرده بود .
نازنین اما با افتخار تمام که موهاش کوتاه شده و قشنگ شده سوار سرویس شد

Monday, May 24, 2010

پیک نیک اینترنشنال


لارا , ینگ و من تصمیم گرفتیم پیک نیک بریم یک ساعت قبل از مدرسه بجه ها

لارا از سعودی اومده ولی اصلش مال فلسطین

ینگ هم چینی

روز قبل از موعد ینگ پرسید چی میخورین که درست کنم و کلی سوال داشت که میخواست بدونه

روز بعد هر کس با غذائی که گفته بود میاره اونجا بود

عجب سفره ای بود , کلی خوراکی که هر کدوم مزه ای داشت و به تست کردنش میارزید

جالب اینجا بود که ینگ غذای ما دوتا رو خیلی دوست داشت و براش جالب بود حتی میخواست طرز خوردن غذا رو هم بدونه

خیلی خوش گذشت, از 2-11 اونجا بودیم و فقط حرف خوردن و طرز تهیه بود

Tuesday, May 11, 2010

half family

دیشب نازنین چونه میزد که بره بالا من بهش گفتم که مامان از صبح شما بالا بودی ,الان که عمو از سرکار خسته اومده نباید مزاحم بشیم که با خانواده خودش باشه
نازنین : مامان ما هاف فامیلیمون نیست من چرا باید پائین بمونم؟
گفتم مامان جون شما فکر میکنی که من چرا می مونم ؟
گفت : برای من دیگه
گفتم : شما هم برای مامان بمون پس , من هم حالم خوب نیست هم اینکه تنهام
گفت : فقط میرم بالا و زود میام طوری نمیشه بهت زنگ میزنم
گفتم برو

Wednesday, May 05, 2010

کاشکی

بعد از خوندن 3تا کتاب و قصه فارسی و خاطرات مامان تصمیم گرفتیم که بخوابیم , هر دو ساکت شدیم که شنیدم نازنین زمزمه میکنه
خدایا کاشکی وقتی مامانا تو دلشون نی نی جدید دارن بتونن بچه های بزرگترشون روی پاشون بخوابونن
برگشتم به نازنین گفتم : مامان میخوای روی پام بخوابی ؟
گفت : آره مامان یعنی میشه ؟
گفتم : آره
صبح که بیدار شدم هنوز بالشت روی پام بود ولی نازنین کنارم خوابیده بود
چه خوب که آدم زود به آرزوهاش برسه

Tuesday, May 04, 2010

اولین صبحانه

سرکلاس بودم که تلفن زنگ خورد , حتما یک اتفاق جدیه !

نازنین : مامان من امروز خودم صبحانه درست کردم و خوردم

من: آفرین خوب کاری کردی

نازنین: میدونی که چی خوردم ؟

من: نه , چی خوردی مگه؟

نازنین: شیر کاکائو , نون و نوتلا

من: نوش جونت مامان

نازنین: خودم نون گذاشتم توی تستر , بعد که پرید بالا با دستکش گرفتم, میدونی فقط یک چاقو پیدا کردم که کثیف بود و شستم بعد استفاده کردم

من: جدی ؟ خاله هم بود ؟

نازنین: نه خودم تنها کارامو کردم

من: خوب دیگه چیکار کردی؟

نازنین: هیچی , شیر سرد خوردم نمیخواستم به اجاق گاز دست بزنم , حالا سوپرایز شدی که خودم همه کارامو کردم ؟

من: آره مامان جون

نازنین: بیا خونه بازم سوپرایز میشی

من: باشه عزیزم حالا برو مدرسه من میام عصر می بینمت , پارک آبی هم میریم چون خیلی کار خوبی کردی که خودت کارتو کردی

***

صحنه اینطوری بود وقتی رسیدم , بطری شیر کاکائو روی میز, پلاستیک اسلایس روی میز , صندلی پای کمد

رفتم بالا خاله میگفت : برای نازنین شیر گرم کردم گفتم که همینجا صبحانه بخور ولی گفت نه خودم میخوام کارمو بکنم , رفته بود لباس مدرسه پوشیده بود (ساعت 8 صبح) و خودش صبحانه خورده بود بعد اومد بالا یک لیوان هم پر از شکوفه روی میز بود برای من