Monday, February 16, 2009

چپاتی

قبلا گفته بودم که ما همسایه هندی داریم که نازنین با دخترهاش بازی میکنه, اغلب وقتها با هم غذا میخورن یا من غذا میبرم یا مامان اونا هرچی داره میاره و اکثر وقتها غذاشون با چپانی میخورن که یک نوع نون که توی خونه خودش درست میکنه یا از بیرون میگیره, نازنین عاشق این نون هست , هر وقت میره اونجا بدو به سومن میگه برام چپاتی درست میکنی , این اواخر دیگه عصبانی میشدم که هر چی درست میکردم میگذاشت و میرفت به اون میگفت که برام چپاتی درست کن
یکبار قبلا تصمیم گرفتم که شروع کنم به درست کردن نون و رفتم دنبال وسیله هاش وردنه , آرد و... خریدم, ولی بعد از مدتی رفتیم ایران و ردشو ول کردم تا چند روز پیش که دوباره سومن گفت نازنین به من گفته براش چپاتی درست کنم,فهمیدم که دیگه باید خودم اقدامی بکنم همون لحظه به نازنین گفتم بیا با هم بریم تابه بخریم , تا رسیدیم نازنین همه وسایل پخت رو یکی یکی آورد که اینو داری ؟ همشو داشتیم الا تابه که خریدیم و اومدیم خونه , گفت بیا با هم خمیر کنیم , گفتم حالا بگذار تا فردا که من از آنتی سومن بپرسم که چطوری درست کنم .
قبلا سومن بهم گفته بود طرز درست کردنشو ولی باز هم صداش زدم که عین همونی بشه که خودش درست میکنه, وقتی نازنین اومد و بهش گفتم که دارم چپاتی درست میکنم دوید کاراشو کرد و صندلی آوردکه من وردنه میکنم , بالاخره هر طور بود این نون و پختم و آوردم وقتی که شروع کرد به خوردن گفت: مامانی مثل مال آنتی شده بهش میگم که بهت مدلهای دیگه هم یاد بده!!!
از اینکه به اشتها میخورد من هم لذت میبردم .

Saturday, February 14, 2009

نقاشی

پسر شرک در نقاشیهای نارنین
دو تا حالت زبون
سخت ترین گلی که تا حالا کشیده! عشق من هم تراشیدن مدادهای نازنین


sport day

مناسبت امروز مدرسه ورزش بود , هفته گذشته نامه دادن که اگه بچه شما میخواد توی این مسابقه شرکت کنه نامه رو امضاء کنین و برگردونین , بعد از اون نامه ای اومد که جلسه از ساعت 9 دقیقا جلسه شروع میشه , همه بچه هائی که شرکت میکنند برنده هستن و درجه بندی نداره و اینکه کف پوشهای سالن به تازگی عوض شده با کفش پاشنه تیز نیاین.
, ساعت 8.45 رسیدیم,کلاس نازنین اولین گروه بودن که مسابقه رو شروع میکردن.
مرحله اول یک توپ روی راکت میگذاشتن و مسیر 5 متری رو میدویدن و برمیگشتن
مرحله دوم
مرحله سوم باید سوار دوچرخه میشدن تا مسیری میرفتن و بقیه مسیر رو موانع , تونل و حلقه هائی بود که باید ازش رد میشدن
, قبل ازمسابقه دوچرخه نازنین صدام زد که بیا این ورقه رو بگیر,ورقه رو که گرفتم دیدم شبیه نامه هایی که نازنین مینویسه به قول خودش "مثل بزرگ ا"پائین نامه هم نوشته شده بود از طرف الیزا( حتما برای نازنین آرزوی موفقیت کرده بود!) این هم شیطونک
بین مسابقه بچه ها برای پدر و مادرها هم مسابقه گذاشتن عین همون چیزی که برای بچه ها بود ولی یک کم سخت تر , جای بابائی خالی اگه بود حتما دوست داشت شرکت کنه.

Sunday, February 08, 2009

خون توی شیشه

برای یک سری تست خون گرفته بودم و قرار بود حمید جمعه با خودش ببره ایران, حمید نمونه رو که از آزمایشگاه تحویل گرفته نازنین دیده بود , نازنین روز شنبه به خاله میگه : میدونی خاله من غصه میخورم که خون مامانی رو میگیرن میریزن توی شیشه من خیلی ناراحت شدم

ساعت خرابه!


بعضی روزها نازنین پیش خاله سمیه میمونه تا من به کارهام برسم به خصوص روزهای شنبه , البته خاله بین دو شیفتش پیش نازنین و طبیعتا خسته است , ما وقتی میخوایم استراحت کنیم به نازنین میگیم روی ساعت وقتی عقربه بزرگه برسه به چه شماره ای بگذاره که دراز بکشیم , خاله به نازنین میگه به ساعت نگاه کن هر وقت کوچیکه از روی 3 اومد روی 5 من با تو بازی میکنم و دراز کشیده نازنین هم بالشت آورده و رو به ساعت دراز کشیده بعد از کمی میگه : خاله پاشو ببین ساعت خراب شده اصلا کوچیکه تکون نمیخوره فقط بزرگه تکون میخوره