Wednesday, September 28, 2011

نازنین این روزها شدیدا مشغول درس و مشق , خانم معلم بسیار منظم تکلیف میده و من بابت این موضوع خوشحالم , نازنین اینقدر مشغول که حتی سراغ تلویزیون رو هم نمیگیره مگه اینکه من دلم به حالش بسوزه و زمان تفریح نیم ساعتی تلویزیون ببینه.
تمرینات ریاضی رو انلاین انجام میده هر روز 50 تمرین
از فردا کلاس فارسی یک روز در هفته روزهای چهارشنبه هم به برنامه اضافه خواهد شد.
ترس نازنین هنوز هم خودش اذیت میکنه هم منو ناراحت و عصبانی , ترسش اینقدر شدت داره که حالت تهوع میگیره , امروز 3 روز که خوب غذا نمیخوره ,میوه نمیخوره حتی بستنی هم با لذت قبل خورده نمیشه .
***
کتایون دومین دندانش بعد از یک هفته کنار اولی به سختی در اومد
خیلی شدید دور و ور خودش کنکاش میکنه و خیلی دقیق , کتاب دوست داره , تاب دوست داره, بیرون رفتن وقتی هوا خوبه دوست داره
***
حمید بعد از سه ماه دوری 5 اکتبر به خونه میاد بیشتر از همه نازنین چشم انتظار بابا است و روز شماری میکنه

Friday, September 09, 2011

مدرسه نازنین, دندان کتایون

6 سپتامبر مدرسه نازنین شروع شد , خوشحال بودم که معلم خیلی خوبی داره امسال با کلی ذوق و شوق نازنین رفت مدرسه البته مشتاق تر من بودم که تعریف های ایشون رو شنیده بودم و البته دستپاچه که چطوری این همه احساسات و نشون ندهم به خاطر معلم خوب دخترم .
***
6 سپتامبر اولین دندان شیری کتایون پائین سمت چپ جلو به قاشق خورد , دلیل تمام بیقراری ها این بچه در شبهای گذشته همین دندون بود و البته حالت سرماخوردگی اون باورم نمیشد, ولی آروم شده انگار راحت شده
***
امروز از معلم پرسیدم نازنین چطوره ؟ گفت سر کلاس با خودش مممممممممممممممممم ترانه زمزمه میکنه , هنوز کاملا یادش نیومده که باید دست بلند کنه و اجازه بگیره برای حرف زدن و درست نمیشینه سرجاش (میخواستم بگم اینها خیلی ژنتیکی )
***
کتایون اما این روزها خیلی فعال شده دست به همه چیزمیگیره و میخواد بلند بشه روی پا بایسته , هر چیزی نظرش رو جلب میکنه و فکرش و مشغول, زمان بازی بلندتر شده, غذا هم میخوره ولی وزنش پائین تر از نرمال ,خیلی دوست داشتنی تر شده , شیطونی هم میکنه مثلا وقتی غذا نمیخواد ظرفش رو برمیگردونه
ماکارونی خیلی دوست داره هر مدلش که باشه و برای اینکه غذای دیگه بهش بدم یک ظرف ماکارونی میگذارم جلوش و از غذای دیگه هم بهش میدم ,دیروز هر کار میکردم غذا نمیخورد ظرف ماکارونی رو برداشتم که دیدم خودش به پهلو انداخت رو زمین و گریه که چرا ماکارونی رو برداشتی , خنده ام گرفته بود از طریقه اعتراضش
***