Monday, November 15, 2010

نازنین میره بابا رو بیدار کنه
میگه: بابا پاشو قربونت برم با من یک دست شطرنج بازی کن
***
بهش میگم که قبلا که ما مدرسه میرفتیم هر روز چقدر مشق به ما میدادن که تمرین کنیم و دست خط مون هم خوب بشه
میگه: مامان مگه معلم هاتون خ-ر بودن که این همه مشق بهتون میدادن !!!
والا چی بگم
***
براش یک ست بازی فکری خریدیم که 10 تا بازی داره , از دیشب فقط شطرنج بازی میکنه
امروز با عمو عبدالله بازی میکرد , بهش گفت : میخوام یک کم چیتینگ کنم , عمو گفت: باشه
نازنین هم وزیر عمو رو برداشت انداخت پائین و دو تا مهره از حذف شده های خودش رو گذاشت بالا
ما مرده بودیم از خنده , گفتیم طفلکی روش نشده که یک دفعه شاه و برداره
***
امشب وقت خواب بیشتر از نداشته ها میگفت و دوست داره که موی بلند داشته باشه که تکون بخوره , ناخن بلند داشته باشه که استایل کنه , و خیلی چیزهای دیگه
ختم کلام بهش گفتم که اون که هستی رو دوست داشته باش تا وقتی که چیزهایی که نداری رو به دست بیاری

Saturday, November 13, 2010

دوستت دارم

امشب وقت خواب میگفتم که دوست دارم , گفتی :میدونم, پرسیدم چطوری میدونی ؟ ,گفتی : الان خودت بهم گفتی
بعد من ادامه دادم که
من از اون اول که فهمیدم توی دلم هستی دوست داشتم
بعد که به دنیا اومدی بیشتر دوست داشتم
موهات, دندونات, پوستت, دست و پات , اون چشمای سیاهت , اون نگاهت , حرف زدنت ... اصلا بگم که بودنت رو دوست دارم
هر روز هم بیشتر میشه , وقتی که حرفم تموم شد بهت نگاه کردم خواب بودی
ولی خوب شد که شنیدی اولش گفتم دوستت دارم

Wednesday, November 10, 2010


لباس هالوین نازنین
***
نازنین میدونه که من فرانسه نمی دونم , پس وسیله جور که هر وقت میخوام توی مشق خونه کمکش کنم میگه: مامان تو که نمی دونی ! ولی من کوتاه نمیام و میگم میخوام که تو بهم یاد بدی, نازنین هم حس معلم بودن رو خیلی دوست داره و شروع میکنه
***
اشتیاق نازنین به فارسی خیلی بیش از پیش شده , مدرسه فارسی نازنین رو عوض کردیم که همین خیلی کمک کرده و معلم جدید هم خیلی به این اشتیاق کمک کرده.
***
تا آمدن کتایون هم کمتراز 40 روز مانده , هنوز حس خاصی ندارم , وقتی که شروع میکنه به تکون خوردن کم نمیاره ,کم کم خریده های کتایون هم داره تموم میشه و ما چشم به راه.
***
این روزها نازنین یک کم بهانه گیر شده , داره ما رو آماده میکنه برای وضعیت جدید !!!