حمید 4شنبه رفت ایران.
چون شیخ زاید فوت کرده بود من 2 روز تعطیل بودم ( واقعا که جامعه سالم هر چی داره از رهبری و مدیریت سالم و پر تلاش داره , خیلی ناراحت شدم , خدایا بیامرزش).
نازی خیلی این 3روز رو بی قرار بود انگار نبودن بابا خیلی بهش سخت گذشته بود و به من هم بیشتر از اون (خدا حمید رو حفظش کنه).
نازی: اصلا میدونین چیه وقتی بابا نیست انگار که زندگی توی خونه ما نیست مامانم هم سخت نفس میکشه.
مامانم میگه که من اذیت کردم ولی راستش رو بخواهید دلم برای باباحمید که ندیده بودم خیلی تنگ شده بود و دست خودم نبود آخه بابا که نیست مامان خودش هم یه جوریه!!!
آره تا یادم نرفته بگم که مامان برام یک بچه خریده ولی اینقدر زشت و بد صدااست که ازش لجم می گیره وقتی که بهش محل نمیدم مامان میخنده وقتی هم که اعصابم رو خورد میکنه اینقدر میزنمش زمین تا اون چیزهای که توش هست میاد بیرون و دیگه حرف نمیزنه, آخی اونوقت راحت و بدون سر و صدا میرم گردش.
یک جای جدید رو هم توی خونمون کشف کردم !!!