چند روزی که کامپیوتر خونه راه افتاده ولی فکر نمی کنم خیلی عمر کنه بس که این دختر باهاش ور میره به هر چی دکمه که هر جای کیس و مونیتور هست دست میزنه و فشار میده جالب تر اینکه عکس خودش که روی دیسک توپ هست هر وقت میاد میگه : نی نی ناز
از وقتی که کامپیوتر درست شده یک سری قصه های قدیمی که وقتی حامله بودم و گوش میدادم شبها برای نازی میگذارم گوش بده ( خروس زری پیرهن پری, سه بچه خوک, علیمردان خان, حسن کچل, گربه های اشرافی )کلی حال داره.
مشکل پرستار نازی هنوز حل نشده ولی خدا بزرگ
چند روزه که گرفتار یک نوع مالیخولیا شدم فکر میکنم گم شدم اصلا وقتی به گذشته و الان خودم نگاه میکنم خودمو گم کردم و پیدا کردن به این سادگی نیست , اصلا سر رشته زندگی از دست رفته از یاد رفته.
راستی سالگرد ازدواجمون (30 تیر) هم جشن گرفتیم , امسال با حضور نازی یک جور دیگه بود به خصوص که تازه داره دم هم در میاره.
چند وقت تصمیم داریم براش سه چرخه بخریم ولی نمیدونم چرا نمیشه (بس که جامون تنگ)
نازی چند تا حرف جدید یاد گرفته: برو, نه , اامس, بده, توپ,بالا, دست, پا ( بابا جون و من کلی حال میکنیم)
براش مداد شمعی خریدم دوست داره و فقط خط خطی میکنه